Sunday, January 02, 2011

poems of Pablo Neruda

http://ecx.images-amazon.com/images/I/51DHDQ3C6KL._SL500_AA300_.jpg




از دفتر پرسش‌ها

کفترها چه‌گونه دریافتند
دعوت درخت انگور را؟

و آیا تو می دانی، کدامین دشوارتر است:
دانه را کاشتن یا برداشتن؟

خیلی بد است، بی جهنم زیستن:
آیا نمی توانیم آن را دوباره بیآفرینیم؟

و نیکسون ماتم زده را
با نشیمن‌گاهش بر روی ذغال بنشانیم؟

او را با آتش آرام بسوزانیم
با ناپالم آمریکای شمالی؟


                        سوال

راستی الان هیتلر توی جهنم با کدام کار اجباری
خونابه عرق می کند؟

آیا دیوارها را لمس می کند یا لاشه ها را؟
آیا او کشته هایش را از بوی گاز بازمی شناسد؟

آیا او برای صرف غذا، خاکستر دریافت می کند
خاکستر آن همه کودک سوخته؟

یا این که دندان های طلا در دهان او می کوبند
دندان های طلای شکسته‌ی دیگران را؟

یا که برای خواب
او را روی سیم خاردار دراز می کنند؟

یا این که پوست او را خال می کوبند
برای روکش فانوس های جهنم؟

یا این که سگ های سیاهِ آتشین
مدام او را گاز می گیرند؟

یا او می بایست بدون وقفه- شب و روز -
سفر کند با اسیرانش؟

یا این که مدام بمیرد
- بی آن که اجازه داشته باشد، تا بمیرد –
برای همیشه زیر دوش گاز؟


بی پایان

این دست ها را می بینی؟
آن ها زمین را اندازه گرفتند،
مواد معدنی را از هم جدا کردند، غله را ز غله،
این دست ها صلح کردند و جنگیدند
و فاصله همه دریاها و رودها را درنوردیدند.
با این وجود:
وقتی که ترا لمس می کنند، دلبرکم
دانه‌ی گندم، چکاوکم،
به پایان نمی رسند.

زمانی که به آن دو کفتر همزاد می رسند،
که بر سینه تو آرمیده و یا پرواز می کنند،
دست نگه می دارند، خنیاگرانه.
آن ها به شتاب امتداد پاهای ترا در می نوردند،
خود را در روشنایی کمرگاه تو پنهان می کنند.

برای من، تو پناهگاهی هستی پربارتر و بی پایان تر از دریا با شیفتگی اش
و تو مثل زمینی
سپید، آبی و دست نیافتنی،
زمانی که برای خوشه چینی فرا می خواند.

من در این محدوده
کاوشگرانه
در فاصله پاها و پیشانی تو می مانم
تا زنده هستم.

No comments:

Post a Comment