Thursday, December 30, 2010

Jazeh Tabatabai ژازه طباطبایی

http://www.iraninternationalmagazine.com/issue_10/irtp10/image/tabatabai2.jpg 


ژازه طباطبايي يكي از هنرمندان سخت كوش و پرتوان عرصه ي هنرهاي تجسمي است كه با حضور مستمر و موثرش در چهار دهه ي نقاشي و تنديسگري معاصر، در شكوفايي و غناي هنر امروز ايران سهم ارزنده اي داشته است. اوبا رويكرد به موضوع هايي چون نقش هاي سنتي، جلوه هاي ديداري فرهنگ مردم، افسانه و شعر و مظاهر زندگي شهرنشينان، به بازنگري هوشمندانهي حيات اجتماعي معاصر پرداخته و به درستي، از عهده ي خلق مجدد آن در عرصه ي تصوير و تجسم، برآمده است. علاقه ي شورانگيزش به هنر، شوق تجربه اندوزي و نيروي خلاقه اش، ژازه را به ساختن تابلوها و تنديس هاي بديعي رهنمون مي شود كه گنجينه اي گرانقدر از اسناد فرهنگ معاصر را تشكيل مي دهد.



دكتر جواد مجابي درباره ي اين هنرمند و آثار او چنين مي نويسد
ژازه طباطبايي، به سال ١٣٠٩ در تهران زاده شده است ودر خانواده اي كه بيش تر آنها اهل هنر، خاصه موسيقي و نقاشي بوده اند. پدربزرگ او «مفتح رنگ» اعتمادي نگارگر بوده است و طراح و بافنده ي قالي، و ژازه نخستين الهام ها و درس ها را از او يافته است. پدر نظامي او بيش تر مايل بود پسرش شغل سياسي و اداري اختيار كند، اما ژازه از اوان نوجواني با كششي بي اختيار به نويسندگي، نگارگري و تنديسگري روي آورد.
اولين داستاناش را در ١٢ سالگي مي نويسد، به نام شن وني. بعدها به نگارش نمايشنامه هايي مي پردازد چون شكوفه هاي پژمرده، لرد چي چي يانوف، جاي پا و آقا موچول كه آنها را در «كانون پيشاهنگ» كارگرداني مي كند و به صحنه مي آورد. سال ٢٥ داستان پسر كوچك را چاپ مي كند.


در اوان نوجواني، نخستين اثرش بارليف اي به شيوه ي كلاژ را پنهان از چشم پدر به نيمه هاي شب ساخته است. زمان جنگ جهاني دوم است، وحشت از كشتار جمعي و نفرتش از خشونت، او را به واكنشي عاطفي وامي دارد، شب ها تخت چوبي را كه بر آن مي خوابد برمي گرداند و سطح زيرين آن، به نيروي خيالي معصوم، پهنه ي نبرد مي شود كه بر آن ماشين هاي جنگي چهره ي سياره ي زمين را شيار مي كنند، تخته هاي تخت با شره هاي رنگ سياه و قرمز و صليب هاي سرخ و سفيد پوشيده است، در گوشه اي سر و دست و پاي عروسك هاي پلاستيكي درهم شكسته غرق خون است، در سوي ديگر جيپ ها و كاميون هاي لهيده، هواپيماي از كارافتاده اي سوخته و نبردافزارهاي درهم شكسته ديده مي شود، در سمت راست اثر، جمجمه ي خرد نشانه ي حضور مريخ جنگ آزماي است.

كابوس جنگ كه خبرهاي آن از راديوي تازه به كار افتاده شنيده مي شود، شب ها نوجوان را وانمي نهد و صبح تخت به حالت عادي درمي آيد و روزمره گي ادامه مي يابد.
در همين اوان، نقاش نوجوان در منزل پدربزگاش، با اثري روبه رو مي شود كه الهام بخش دوره ي تازه اي از كارهاي او مي شود. مفتح رنگ،خنچه ي عقد دخترش را همچون تابلويي زينتي بر ديوار منزل آويخته بوده است. نان سنگكي خشخاش دار با چسب سريشم ماهي بر سيني چوبي چسبانده شده بود و دانه هاي اسفند و كندر و گل هاي الوان كاغذي اطراف آن را زينت مي داد. اشياي نصب شده بر خنچه بر اثر گذشت زمان، رنگ و شكل اصلي را از دست داده وهياتي خاص يافته بود. عنصر كهنگي، وحدتي ناخواسته و زيبايي نامنتظري بدان اشياي ناهمگون بخشيده بود.


نقاش با ديدن اين اثر متوجه مي شود كه اشياي روزمره چون خنچه هاي عقد و ابزارهاي خانگي، مي تواند كاركردي ديگر داشته باشد و با تركيبي تازه در خدمت هدف هايي متفاوت از فايده ي معمول آنها قرارگيرد.
او ديپلم هاي متعدد مي گيرد تا در كلاس هاي گوناگون شركت كند. از هنرستان موسيقي مي رود به هنرستان هنرپيشگي. سال٢٩ از هنرستان هنرپيشگي ديپلم مي گيرد، «لوكس فيلم» را با اجازه ي رسمي در لاله زار نو باز مي كند. نخستين نمايشگاه نقاشي خود را كه به شيوه ي «مينياتور نو» ساخته است ارايه مي كند. در همين سال پايان نامه ي خود را از «هنرستان بالت» مي گيرد. همزمان از دبيرستان دارايي فارغ التحصيل مي شود. با ديپلم دارايي مي رود دانشكده ي حقوق كه آن را نيمه كاره رها مي كند.
در سال ٣٠ داستان دندان سوسمار را منتشر مي كند، سال ٣٣ در رشته ي كارگرداني و مباني تئاتر در دانشكده ي ادبيات شاگرد اول مي شود و نمايشنامه ي پيراهن ملواني را به روي صحنه مي آورد. با ديپلم هنرستان هنرپيشگي مي رود به دانشكده ي هنرهاي زيبا تا مجسمه سازي بياموزد. سال ٣٩ دوره ي دانشكده ي هنرهاي زيبا را به پايان مي رساند و كتاب شطرنج زندگي را منتشر مي كند. پيش از اين به سال ٣٤ «گالري هنر جديد» را، در فضايي كه هنوز گالري هنري در تهران كاركردي مطلوب ندارد، به راه انداخته است. اگرچه گالري آپادانا در ١٣٢٨ و گالري استتيك در ١٣٣٣ تشكيل شده، اما هنوز نگارخانه به عنوان يك نهاد فرهنگي جايگاه خود را تثبيت نكرده است. گالري هنر جديد نخست در خيابان «بهار» سپس در خانه ي فعلي اش در كوچه ي «پاييز» شكل مي گيرد. اين گالري مركز گردهمايي نقاشان، مجسمه سازان، شاعران، موسيقي دانان و هنرمنداني است كه هريك سوداي نوآوري دارند. در جوار نمايشگاه هاي هنري، نخستين شب هاي شعر نو در تالار اين گالري تشكيل مي شود.
نقاشي ژازه گونه هايي متفاوت دارد با يك فصل مشترك، كه همان «فرهنگ مردم» يا به تعبيري دقيق تر در مورد او «آيين و آداب عاميانه» است. درواقع او به شاخه اي از نقاشان ايران تعلق دارد كه به نقاشان «نوآور سنت گرا» موسوم شده اند و وجه مشخص شان اين است كه فرهنگ بومي را چون سكوي پرشي براي انتقال حس و ادراك خود از جهان پيرامون برگزيده اند. اين نگرش آنان را از گروه نقاشان «نوآور آزاد» متمايز مي كند كه فارغ از ويژگي هاي بومي به دنبال بياني جهاني با زباني همه جا گيرند كه باور آنها از كاركرد ذاتي هنرهاي تجسمي نشات مي گيرد.

نقاش در دهه ي سي به كوشش هاي متنوعي براي رسيدن به يك بيان شخصي دست زده است. اگر از كارهايي چون: مردي از شهر ما ١٣٣٥ و مادر، بچه، لاله ١٣٣٦ كه به اتودهاي رايج دانشكده اي شباهت دارد بگذريم به كارهايي مي رسيم كه تلاش هاي اوليه ي ژازه را براي نقب زدن به دنياي ذهني اش آشكار مي سازد. در آثاري چون: طرح هاي رنگي معشوق و غزال تنهاو عاشق و غزال ها و سرچشمه، به ياد تو بودم و تابلوي وصله و غرغر و طرح رنگي با ابرها سفر مي كنم و تابلوهاي اي سرو به من بگو، شرم سرخ و گلي آغا كه در سال ١٣٣٥ ساخته شده اند و دود و دم، خسته و گرما و راه گم كرده و پانته آ در آتش ساخته در ١٣٣٦ كوشش نقاش براي استيليزه كردن اجسام و اشيا در تركيب هاي منحني جلب توجه مي كند. اين تلاش در تابلوي «پانته در آتش» به شيوه اي اغراق آميز ديده مي شود. تاثيرپذيري هنرمند از ميراث نگارگري ايراني در اين تابلوها نمايان است. او مي كوشد با تامل در عناصر و تركيب بندي مينياتور و دست كارهاي صنعت بومي و بازشناسي هنرهاي عاميانه به درك تازه اي از بينش زيباشناختي ايراني برسد. تعليمات سنت گراي دانشكده پشتوانه ي اين تلاش است.
ژازه ديوهاي متعددي در دوره هاي مختلف ساخته اما بيش تر آنها در فاصله ي سال هاي ٣٤ تا ٣٦ ساخته شده است.

ساخت و پرداخت پرده هاي ديو نشان او، بيشتر زير تاثير نقاشي هاي عاميانه است: از نقاشي هاي چاپ سنگي گرفته تا نقوش پرده قلمكار و پرده هاي قهوه خانه. هر چند تاثير نقاشي كودكان را در اين پرده ها نمي توان نديده گرفت.
ژازه مي گويد: " انار براي من نمادي از دنياست، كه در درون خود پرده هاي متعدد در بسته اي دارد و در هر پرده دانه هاي فراواني هست كه مي توانند آدم ها باشند يا سياره هايي در يك كهكشان. اين دنيا در بسته است و معمايي، در بيش تر تابلوهايم اين انار نشكافته و گازنزده تصوير شده است جز در يك تابلو كه ورزايي آن را به دندان شكافته و مكافات آن را مرگي خونين يافته است."
موجودي كه ژازه آن را «مرغ نه آدم نه» مي نامد در همين دهه ي سي خلق مي شود اگرچه بعدها همچون «غزالان»، عنصر غالب پرده هاي دهه ي چهل و پنجاه او مي شود. در پرده ي «بازبان»، در تركيبي عروسك وار، انگار دختري كوچك، چون باز بر سر دست شاهزاده اي قرار دارد. اما مشخصات اصلي اين مخلوق در اوايل دهه ي چهل كامل مي شود. در پرده ي «گنجشكك اشي مشي» به تاريخ ١٣٤٠ موجودي را باز مي يابيم كه پيش از آن نظيرش را در نقوش عاميانه به خصوص در بشقاب هاي «بدل چيني» يا مجسمه ي مرغ هاي مفرغي كه بر «علامت»هاي عزا نصب مي شود شاهد بوده ايم. ژازه به تدريج اين مخلوق سنتي را تغيير شكل داده و آن را به «مرغ فرشته ساني» بدل مي كند كه جزو عناصر اسطوره اي آثار او درمي آيد.


در نگاهي گذرا به كارهاي دهه ي سي درمي يابيم كه او عموما سعي مي كند طرح شتابزده ي جهان خيالش را با كم ترين مقدار خط و رنگ عرضه كند. بعدها اين شيوه در «كلاف»هايش به اوج مي رسد. اين كلاف ها كه شماره هاي «پانصد» آن در دفتري چاپ شده، ساختاري ساده دارد و واكنشي عصياني در برابر نقاشي هاي فيگوراتيواوست. بدين معنا كه پس زمينه در اينجا با متن اصلي تابلو و حجم هاي مركزي كمپوزيسيون، به هماهنگي كامل مي رسد. دوم اين كه نقاش با عدول از پرداختن به فيگور انساني و جانوري، با بي پروايي و آزادي بيش تري به ثبت احساس خود توفيق مي يابد. سوم اين كه از قيود سنتي قرينه سازي و شباهت پذيري با گذشته و پرداختن به موضوعات اجتماعي خلاصي مي يابد و سعي مي كند با توسل به روش خلق خود به خودي به جريان سيال خيال متكي شود و عنان دست و ذهن را به ناخودآگاه بسپرد تا آنچه «هنگام آفرينش» و «شور خلاقيت» اقتضا دارد بر پرده بيايد.
دهه ي چهل نه فقط براي ژازه بلكه براي بسياري از هنرمندان و ادبا، دهه اي شكوفا بوده است، چرا كه در اين مقطع: شكوفايي انفجاري اقتصادي ايران، بدل شدن تهران به كلان شهر، تسهيل ارتباطات جهاني و به تبع آن گسترش پذيري فرهنگ و شكوفايي هنرها خاصه شعر و نقاشي وسينما اتفاق مي افتد. وجود دوسالانه هاي پنج گانه و به رسميت شناختن نقاشي مدرن از سوي سياست گذاران فرهنگي و جدي تلقي شدن هنرهاي تجسمي از سوي وسايل ارتباط جمعي، منتقدين و مخاطبان هنر و پديد آمدن بازار براي نقاشي و مجسمه و حضور مجموعه داران خصوصي و عمومي همزمان با رونق گالري ها و موزه ها مايه ي رونق بازار نقاشي شده بود و هنرمندان نگارگر و تنديسگر مجالي يافته بودند از اين بازار به ظاهر پررونق براي ارايه ي آثار خود بيشترين بهره را ببرند.


در دوره ي چهل به بعد چند تغيير و تفاوت عمده در كارهاي ژازه ديده مي شود: نخست اين كه ژازه در زمينه ي نقاشي، بيان خاص و زبان هنري اش را كه پيش از اين نا به خود و قريحي ابداع كرده بود، باز مي شناسد، آن را مي پالايد و در رشد هماهنگ آن مي كوشد. عناصر پراكنده اي را كه گهگاه در بعضي كارهاي او ديده مي شد آگاهانه به كار مي گيرد و با تكنيك هاي مناسب و نو يافته، با تكيه بر درك رو به رشدش در عرصه ي معرفت و زيباشناسي هنري، به تلفيق متوازن و هنرمندانه ي آنها مي كوشد. بدين گونه تابلوهاي ژازه از چندگونگي ظاهري چون كلاژها و كلاف هاي آبستره و نومينياتورها و خنچه ها و بارليف ها كه همگي سياه مشقي براي رسيدن به بيان ويژه ي هنري او بود برگذشته و به فضاي هماهنگي نزديك مي شود كه با حفظ تنوع، مسير رو به رشدي را به سوي همگوني در سبك، طي مي كند. وحدت شيوه اش در نقاشي كردن، به تابلوهاي او تشخصي مي بخشد كه به ازاء كمپوزيسيون هاي ويژه، نوع كاربرد رنگ و خط، بيان موجز و مشخص و مضامين خاص، بي درنگ از كار ديگران ممتاز مي شود.
با اين كه ژازه تنوع و گونه گوني اش را دوست دارد، اعتراف مي كند كه شرايط و امكانات او را به كار در عرصه هاي مختلف كشانده است. چون در زمستان ها شرايط براي نوشتن و طرح زدن و نقاشي مناسب تر است او بيشتر شعر مي گويد، يادداشت هاي خود را در زمينه ي كار هنرمندان و قصه هايش پي مي گيرد، تابلوهاي خود را در قطع هاي كوچك مي سازد و در دوره ي چهل به بعد چند تغيير و تفاوت عمده در كارهاي ژازه ديده مي شود: نخست اين كه ژازه در زمينه ي نقاشي، بيان خاص و زبان هنري اش را كه پيش از اين نا به خود و قريحي ابداع كرده بود، باز مي شناسد، آن را مي پالايد و در رشد هماهنگ آن مي كوشد
.

عناصر پراكنده اي را كه گهگاه در بعضي كارهاي او ديده مي شد آگاهانه به كار مي گيرد و با تكنيك هاي مناسب و نو يافته، با تكيه بر درك رو به رشدش در عرصه ي معرفت و زيباشناسي هنري، به تلفيق متوازن و هنرمندانه ي آنها مي كوشد. بدين گونه تابلوهاي ژازه از چندگونگي اهري چون كلاژها و كلاف هاي آبستره و نومينياتورها و خنچه ها و بارليف ها كه همگي سياه مشقي براي رسيدن به بيان ويژه ي هنري او بود برگذشته و به فضاي هماهنگي نزديك مي شود كه با حف تنوع، مسير رو به رشدي را به سوي همگوني در سبك، طي مي كند. وحدت شيوه اش در نقاشي كردن، به تابلوهاي او تشخصي مي بخشد كه به ازاء كمپوزيسيون هاي ويژه، نوع كاربرد رنگ و خط، بيان موجز و مشخص و مضامين خاص، بي درنگ از كار ديگران ممتاز مي شود.
با اين كه ژازه تنوع و گونه گوني اش را دوست دارد، اعتراف مي كند كه شرايط و امكانات او را به كار در عرصه هاي مختلف كشانده است. چون در زمستان ها شرايط براي نوشتن و طرح زدن و نقاشي مناسب تر است او بيشتر شعر مي گويد، يادداشت هاي خود را در زمينه ي كار هنرمندان و قصه هايش پي مي گيرد، تابلوهاي خود را در قطع هاي كوچك مي سازد و در دوره ي چهل به بعد چند تغيير و تفاوت عمده در كارهاي ژازه ديده مي شود: نخست اين كه ژازه در زمينه ي نقاشي، بيان خاص و زبان هنري اش را كه پيش از اين نا به خود و قريحي ابداع كرده بود، باز مي شناسد، آن را مي پالايد و در رشد هماهنگ آن مي كوشد. عناصر پراكنده اي را كه گهگاه در بعضي كارهاي او ديده مي شد آگاهانه به كار مي گيرد و با تكنيك هاي مناسب و نو يافته، با تكيه بر درك رو به رشدش در عرصه ي معرفت و زيباشناسي هنري، به تلفيق متوازن و هنرمندانه ي آنها مي كوشد. بدين گونه تابلوهاي ژازه از چندگونگي اهري چون كلاژها و كلاف هاي آبستره و نومينياتورها و خنچه ها و بارليف ها كه همگي سياه مشقي براي رسيدن به بيان ويژه ي هنري او بود برگذشته و به فضاي هماهنگي نزديك مي شود كه با حف تنوع، مسير رو به رشدي را به سوي همگوني در سبك، طي مي كند. وحدت شيوه اش در نقاشي كردن، به تابلوهاي او تشخصي مي بخشد كه به ازاء كمپوزيسيون هاي ويژه، نوع كاربرد رنگ و خط، بيان موجز و مشخص و مضامين خاص، بي درنگ از كار ديگران ممتاز مي شود.
با اين كه ژازه تنوع و گونه گوني اش را دوست دارد، اعتراف مي كند كه شرايط و امكانات او را به كار در عرصه هاي مختلف كشانده است. چون در زمستان ها شرايط براي نوشتن و طرح زدن و نقاشي مناسب تر است او بيشتر شعر مي گويد، يادداشت هاي خود را در زمينه ي كار هنرمندان و قصه هايش پي مي گيرد، تابلوهاي خود را در قطع هاي كوچك مي سازد ودر دوره ي چهل به بعد چند تغيير و تفاوت عمده در كارهاي ژازه ديده مي شود: نخست اين كه ژازه در زمينه ي نقاشي، بيان خاص و زبان هنري اش را كه پيش از اين نا به خود و قريحي ابداع كرده بود، باز مي شناسد، آن را مي پالايد و در رشد هماهنگ آن مي كوشد. عناصر پراكنده اي را كه گهگاه در بعضي كارهاي او ديده مي شد آگاهانه به كار مي گيرد و با تكنيك هاي مناسب و نو يافته، با تكيه بر درك رو به رشدش در عرصه ي معرفت و زيباشناسي هنري، به تلفيق متوازن و هنرمندانه ي آنها مي كوشد. بدين گونه تابلوهاي ژازه از چندگونگي اهري چون كلاژها و كلاف هاي آبستره و نومينياتورها و خنچه ها و بارليف ها كه همگي سياه مشقي براي رسيدن به بيان ويژه ي هنري او بود برگذشته و به فضاي هماهنگي نزديك مي شود كه با حف تنوع، مسير رو به رشدي را به سوي همگوني در سبك، طي مي كند. وحدت شيوه اش در نقاشي كردن، به تابلوهاي او تشخصي مي بخشد كه به ازاء كمپوزيسيون هاي ويژه، نوع كاربرد رنگ و خط، بيان موجز و مشخص و مضامين خاص، بي درنگ از كار ديگران ممتاز مي شود.
با اين كه ژازه تنوع و گونه گوني اش را دوست دارد، اعتراف مي كند كه شرايط و امكانات او را به كار در عرصه هاي مختلف كشانده است. چون در زمستان ها شرايط براي نوشتن و طرح زدن و نقاشي مناسب تر است او بيشتر شعر مي گويد، يادداشت هاي خود را در زمينه ي كار هنرمندان و قصه هايش پي مي گيرد، تابلوهاي خود را در قطع هاي كوچك مي سازد ودر فصل هاي مساعد سال كه هوا معتدل است بيش تر به ساختن پرده هاي بزرگ تر و مجسمه هايش مي پردازد. هرچند اين روش ظاهرا معقول بر اثر طغيان هاي روحي اش چندان استثنا مي پذيرد كه از صورت قاعده درمي آيد.



چند ديدگاه درباره ي ژازه طباطبايي
در پرده هاي «ژازه» خطوط آزاد و سركش كه گاه در چشم بيننده ي عادي، «خام» مي آيند و رنگ هاي تند و رقصان كه به پاكي و جوشندگي خون كودك اند، جلوه مي فروشند و فضاي احساسي او را با تار و پود رنگين خيال مي آرايند و از فروغ واقعيت، تابش و جلا مي بخشند.
... سه طرح «روستايي»، «گوزن» و «طوطي» كه از آهن ساخته شده، معرف چنين استحكامي است. روشني و رواني اين طرح ها هرگز از استواري و دلپذيري آنها نكاسته است.
(بخشي از نوشته ي نادر نادرپور درباره ي طباطبايي، ارديبهشت ١٣٤٠)
]ژازه[ پايه گذار نخستين گالري هنري ايران است. شاگردان برجسته ي بسيار پرورده است. اما خود را آموزگار شاگردانش نمي داند. باور دارد كه معلم راستين شناخته هاي خود را به شاگرد نمي آموزد، بلكه همراه با او براي شناخت ناشناخته ها تلاش مي كند، به هماموزي مي پردازد تا هم شخصيت شاگرد گسترش يابد و هم شخصيت خودش از گسترش بازنماند. ژازه نزد اكثر هنرمندان بنام ما گرامي است و پيكرنگاراني چون اويسي، سپهري، واسپور، قندريز و وارگا سينايي از سر حق شناسي، نگاره هايي ماندگار از او كشيده اند، و برخي از پارك ها، موزه هاي داخلي و خارجي با آثار او آذين يافته اند.
(بخشي از نوشته ي اميرحسين آريان پوردرباره ي طباطبايي)
... شكل پذيري دوباره در نقاشي هاي ژازه طباطبايي براي ما مي تواند يك ريشه ي ديگر داشته باشد. يك ريشه ي ژرف، دور و غيرقابل انتقال. بگذاريد بحث را با اشاره كردن به اين مساله باز كنم كه در ايران مسلمان، در آغاز نقاشان ايراني مجبور به تغيير شكل دادن دنياي واقعي بودند و اين مساله باعث گرديد تا هنرمندان زباني پلاستيكي براي بيان حقيقت جستجو كنند... . در حقيقت اين وظيفه، از نر رواني، يك پديده ي ذهني است... بگذاريد به خاطر آوريم كه از نر افلاطون، هنرمند چه شاعر، چه نقاش ، بايد به دنياي انگاره ها و ذات موجود، چسبيده و دنياي احساس را رها كند. دنياي موجود و انگاره ها نيز عمري هزاران ساله دارند. ... يك تمايز اساسي بين ژازه و مكتب فوويسم اروپا وجود دارد. مكتب فوويسم روي رنگ نسبت به تصوير و شكل بيشتر تاكيد مي كند. در حالي كه ژازه برعكس رنگ را در مقابل فرم و شكل به كارگرفته است و از رنگ براي روشن كردن شكل و فرم استفاده مي كند. او از رنگ به سادگي براي مشخص كردن و محو كردن استفاده مي كند. اين كاري ست كه مينياتوريست هاي ايراني در گذشته انجام مي دادند.
(بخشي از نوشته ي دانشمند اسپانيايي، لوسيانو دل ريو)
گرچه او يك آدم قرن بيستمي است، شايد هم بيست و يكمي، و ماده اي كه به كار رفته است آهن نرم شده ي اين قرن، اما در ساخته هايش، در شيري كه شمشير به دست دارد يا آدمي كه شمع آجين شده، ديوهاي خوب يك شاخ شليته به پا، خنچه هاي عروس هاي گردن كج، مرغ هايي كه نه زن هستند نه آدم، حتي بانوي اسپانيايي بادبزن در دست خون ايراني زمان هاي باستان را در جريان مي بيني.
(سيروس طاهباز، اسفند ١٣٧١)
مادر در بستر بيماري بود.
پس از غذا برايش ميوه بردم.
يك دانه سيب را كه در بشقاب گذاشته بودم نخورد
به دستم داد و گفت:
اين را برايم نقاشي كن، تا
يادگار بماند.
نقاشي كردم. گفت: قشنگ است، ولي، دلم مي خواست
سيبي باشد، مثل وجودم
آن طور كه من هستم. (يكي از اشعار ژازه طباطبايي)

(مجله هنری طاووس)

Jazeh Tabatabai is a sculptor, painter and author. But don’t take him as your classical artist. He may hold a brush, a pen, or a welder. Given his kind of work, his studio bears more resemblance to an auto parts stockpile than an art room. Crankshafts, camshafts, piston rods, coil springs, valves, gears, cylinders, and suddenly, sculptures. In other words, he brings art out of wrecks and scraps. Finally, here is “art recycled”. Jazeh Tabatabai’s workshop is where the second life of an engine starts. Wrecks of the very first automobile you ever drove may be among his sculptures. Artfully put together are crankshafts for legs, camshafts for arms, coil springs for necks, valves for temples, cylinders for chest, nuts and bolts for joints and bicycle chains for hair. Although made of steel, they do not stand still. Necks joggle, arms vibrate, and heads nod to you. Most themes of Tabatabai’s elaborate sculptures are man, woman, ostrich, horse and lion while birds are constantly seen in paintings. Call it self-expression in the machine age or innovation in an idiosyncratic form. There is no doubt that many may find his interpretations too personal and enigmatic.
“I didn’t have much encouragement when I started this. But I have always preferred something new. In any art, being creative is what matters. After all these years, I am certain that I am not a follower in art. I’m always in search of new concepts. The day I stop searching is the day I die.” Then he mocks, “Thank God I’m not a politician!”
Jazeh Tabatabai was only a teenager when he launched his own bilingual publication. In 1957, he opened the Iran Modern Art Gallery, the country’s first. He has since held several exhibitions of his work across Europe. He has now based his activities mainly in Spain. “That is where the East and West that I was looking for have come together,” he explains and continues, “We cannot live as islands. Somehow, all of us are linked to each other. Therefore, an artist should not be bound to a single spot. One who thinks small cannot be referred to as an artist. An artist must have a global message. Genuine art is not limited to a narrow group. Furthermore, it hardly expires.”
He finally concludes, “An artist must discuss pains and dilemmas that all human beings are exposed to. Otherwise, there will no longer remain a difference between art and making handicrafts. An artist is expected to have a certain goal. He must know what he wants and why he wants it.”
Jazeh insisted that an interview would ruin the whole thing. His creative character required us to avoid another Q&A cliché. “Innovate your own piece. Be creative,” he encouraged. Well, this is our creation. And his voice keeps echoing, “Still, many questions are yet to be asked.”


http://www.artvalue.com/photos/auction/0/47/47678/tabatabai-jazeh-1931-2008-iran-femme-assise-2541100-500-500-2541100.jpg

      




copyright: http://www.iraninternationalmagazine.com/

No comments:

Post a Comment